مرگ در شعر عطار نیشابوری؛ پرواز جان به سوی بی‌کرانگی

یادبود مجازی و ختم آنلاین رفتگان

مرگ در شعر عطار نیشابوری؛ پرواز جان به سوی بی‌کرانگی
مرگ در شعر عطار نیشابوری؛ پرواز جان به سوی بی‌کرانگی

 

عطار؛ جوینده‌ حقیقت در کوچه‌های فنا

عطار نیشابوری، شاعر بلندآوازه عرفان و معنا، یکی از نخستین کسانی‌ست که مرگ را نه در سیاهی و پایان، بلکه در رهایی و آگاهی تصویر کرد. او، داروساز جان بود و در آثارش از جمله منطق‌الطیر، مصیبت‌نامه و الهی‌نامه، مرگ را نه ترس، بلکه سفر به آستان حقیقت می‌دید. او با زبان رمزآلودش، دل ما را به تماشای حقیقتی دعوت می‌کند که اغلب از آن می‌هراسیم.

 

مرگ؛ تلنگری شیرین برای دل بیدار

چو بینی مرگ را در پیش، خوش باش / که آن شادی‌ست، گرچه زهر نوشاش

در این بیت از مصیبت‌نامه، عطار مرگ را همچون جامی از زهر معرفی می‌کند که برای عاشق، نوشی شیرین است. مرگ در اینجا پایان نیست؛ دعوتی‌ست به چشم گشودن، به رهایی از تعلقات و آغاز وصالی شیرین با معشوق حقیقی.

 

شکستن قفس جسم با پرواز جان

از این زندانِ تنگ، ار وا رهد جان / دگر آن سوی عالم گردد آسان

در منطق‌الطیر، جسم چون قفسی‌ست که روح در آن زندانی‌ست. مرگ، در این نگاه، شکستن این قفس و پرواز روح به عالم معناست. برای عطار، مرگ نه سقوط، بلکه آغاز پرواز است؛ راهی به‌سوی وسعتی که در آن هیچ مرزی برای بودن نیست.

 

فنا؛ مرگِ من، تولد معنا

فنا شو تا بقا یابی، همین است / ره مردان خدا، جز این رهی نیست

عطار، همچون دیگر عارفان، به «فنا فی‌الله» باور داشت؛ یعنی در مرگ، حیات دیگرگونه‌ای پنهان است. مرگ جسم، آغازی‌ست برای حیات روحانی. تنها آن‌کس که از خود عبور کند، به بقا می‌رسد.

 

مرگ؛ آوای بیداری در گوش جان

اگر روزی شوی آگاه از این راز / نبینی در جهان جز مرگ و آواز

یاد مرگ برای عطار، همان بیدارباشی‌ست که سالک را از خواب دنیا می‌پراند. او به ما می‌گوید اگر چشم دل باز شود، مرگ نه دشمن، بلکه ندای حقیقت است. مرگ، صدایی‌ست که از ما دعوت می‌کند تا دل از فریب دنیا برداریم.

 

گورستان؛ دفتر پند، نه دیوار اندوه

به گورستان نگر، گر پند خواهی / که آنجا دفتر صد ساله، یک آهی‌ست

در این بیت، عطار گورستان را معلم خاموشی می‌بیند که بی‌کلام، عمیق‌ترین درس‌ها را می‌دهد. همه آنچه انسان یک عمر جمع کرده، در یک «آه» خاموش می‌شود. مرگ، همه را یکسان می‌کند و ما را از غرور دنیا می‌رهاند.

 

مرگ عاشق؛ لبخند در آستان وصال

چو در راه فنا، جان می‌سپاری / همان لحظه به جانان می‌رسی یاری

مرگ برای عاشق، فاجعه نیست؛ عین وصل است. عطار می‌گوید تنها عاشق است که مرگ را در آغوش می‌گیرد، زیرا می‌داند آن‌سوی این رفتن، معشوق ایستاده. این مرگ، مرگی سرشار از حضور و مهر است.

 

نوری از پسِ تاریکی

مرگ نیست آن‌که شما بینید، او نور است / که از او روح رهد، تا نشود دور است

در پایان، عطار از مرگ تصویری روشن می‌سازد. مرگ، در نگاه او نه تاریکی، که نور است. نه پایانی تلخ، که بازگشتی شیرین. آن‌که سبک‌بال زیسته، مرگ را چون نوری ازلی در آغوش می‌کشد و به اصل خود بازمی‌گردد.