مرگ در شعر عطار نیشابوری؛ پرواز جان به سوی بیکرانگی
عطار نیشابوری، شاعر پروازهای درونی، مرگ را نه پایان، بلکه آغاز میبیند؛ نه تاریکی، که نوری در دل شب هستی. در شعرهایش، مرگ پلیست بهسوی رهایی، آوایی برای بیداری و وصالی برای عاشق. او ما را به تماشای مرگ نه بهچشم هراس، که بهچشم حقیقت دعوت میکند؛ مرگی که جسم را رها و جان را جاودانه میسازد.
مرگ در شعر نظامی گنجوی؛ سفری شاعرانه به دیار رازها
نظامی گنجوی، شاعر عاشقانهها و حکمتهای ژرف، مرگ را نه پایان تلخ، بلکه آغاز سفری اسرارآمیز میداند. در نگاه او، مرگ پلیست بهسوی وصال، جاییکه عشق جاودانه میشود و روح به مبدأ بازمیگردد. اشعارش پر از تصویریست از مرگِ آرام، آگاهانه و سرشار از امید؛ مرگی که چون آموزگاری سختگیر، انسان را به بیداری
نگاه فردوسی به مرگ: مرگ در شاهنامه و حماسهسرایی جاودانه
فردوسی مرگ را پایان تلخ نمیداند، بلکه پلی به سوی جاودانگی میبیند. او باور دارد نام نیک و شجاعت، پس از مرگ ماندگار میمانند و زندگی با افتخار راه رسیدن به ابدیت است.
مرگ در اشعار سعدی؛ آرامش در آغوش حقیقت
سعدی مرگ را پایان نمیداند، بلکه تلنگری برای بیداری و فرصتی برای بازاندیشی زندگی میبیند. در شعرهای او، مرگ نه ترسناک است و نه تلخ، بلکه فرصتی برای فروتنی، رهایی و رسیدن به آرامش است.
مرگ در اشعار مولانا؛ رقصی به سوی وحدت با معشوق
مرگ در اشعار مولانا، رهایی از جسم و پیوند با معشوق است؛ گذری عاشقانه به سوی وحدت و حقیقتی جاودانه.