مرگ در شعر فارسی

یادبود مجازی و ختم آنلاین رفتگان

مرگ در شعر فارسی
مرگ در شعر فارسی

مرگ در شعر فارسی


🥃 خیام نیشابوری – فلسفه‌ی مرگ و لذت لحظه

  • خیام مرگ رو یک واقعیت قطعی می‌دونه که گریزی از اون نیست.

  • نگرشش بیشتر هستی‌شناسانه و لذت‌گرایانه‌ست:

    "چون عاقبت کار جهان نیستی‌ست
    انگار که نیستی چو هستی خوش باش"

  • او دعوت می‌کنه به زندگی در حال، نوشیدن شراب، و رها کردن دغدغه‌های فردا:

    "بر خاک بخواب و باده در ساغر کن
    زین پیش که خاک تو برآرند به ساغر"

📌 نتیجه: مرگ حتمی‌ست، پس از لحظه‌ی حال لذت ببر.


📿 سعدی – مرگ به عنوان پایان جسم، اما نه روح

  • سعدی بیشتر از منظر اخلاقی و عرفانی به مرگ نگاه می‌کنه.

  • مرگ فرصتی برای پاک‌سازی نفس و رفتن به سوی "اصل خویش" است.

  • در بوستان و گلستان بارها به یاد مرگ و زهد اشاره می‌کنه:

    "بمیرید پیش از که بمیرید، که هر که پیش از مردن بمیرد، پس از مردن نمیرد"

  • سعدی همچنین نصیحت‌گر مرگ‌آگاه است؛ زندگی را در سایه مرگ معنا می‌کند.

📌 نتیجه: مرگ، پایان جسم است؛ روح پاک به جاودانگی می‌رسد.


🍷 حافظ – مرگ و جاودانگی در میان شور و عرفان

  • حافظ مرگ را هم با عشق می‌سنجد و هم با شراب عرفانی می‌زداید.

  • او هم به فنا آگاه است، اما در پی بی‌خودی از عشق و وصال الهی است.

    "در دایره‌ی قسمت ما نقطه‌ی تسلیمیم
    لطف آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمایی"

  • مرگ در نگاه حافظ، بخشی از سیر سلوک است. وقتی منیت بمیرد، عاشق زنده می‌شود.

📌 نتیجه: مرگ در عشق، یعنی جاودانگی.


🌑 فروغ فرخزاد – مرگِ زن، تن، هستی

  • فروغ، مرگ را تجربه‌ای زنانه، فردی و شاعرانه می‌بیند.

  • در شعر "ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد"، مرگ، سایه‌ای است بر هستی و امید:

    "همه می‌دانند
    همه می‌دانند
    که من و تو از آن روزنه‌ی سرد عبور کردیم
    و به آفتاب سلام کردیم"

  • در شعر او، مرگ گاه استعاره‌ای از زوال اجتماعی، تنهایی، و اندوه زنانه است.

  • اما فروغ نیز مثل تولد دوباره در آخرین آثارش، امید به "باززایی" دارد.

📌 نتیجه: مرگ، تاریکی است؛ اما شاید راهی باشد برای تولد دیگر.